یوسف یوسف ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسر بهار

آخرین انتظار

سلام عزیز دل مامانی سلام نوگل بهارم خوبی مامان؟ میدونی چقدر دوستت دارم؟ راستش رو بخوای خودم هم نمیدونم که چقدر دوستت دارم. اگه بگم اندازه ی ستاره های آسمون خوب بازم کمه اگه بگم اندازه ی همه ی گلای روی زمین بازم کمه اگه بگم اندازه ی همه ی مورچه ها بازم کمه ولی بدون خیلی خیلی بی نهایت دوستت دارم . و همونطور که میدونی خیلی خیلی بی نهایت منتظرتم.  راستش دیگه کاسه ی صبرم لبریز شده . به تاریخی که دکتر واسم زده فقط دو روز مونده. خوب من فکر میکردم قبل از این تاریخ به دنیا بیای آخه دکتر گفته بود 80% تا قبل از این تاریخ به دنیا میای . من هم به همه گفته بودم اینو و همه هم منتظر بودن . همه ی اونایی که از تهران اومده بودن دوباره برگشتن...
15 فروردين 1393

سال 1393 مبارک

سلام پسر گلم سال نو مبارک باشه عیدت مبارک باشه ایشالا که سال خوب و خوش و عالی داشته باشی. برات بهترین آرزوها رو دارم . سر سفره ی هفت سین و لحظه ی تحویل سال خواسته ام از خدای خوب و مهربون سلامتی و شادی تو بود. از خدا خواستم که تو رو سالم و شاداب توی بغلم بذاره. خودت که میدونی چقدر عاشقتم و چقدر منتظر لحظه ی دیدار. امیدوارم که هر چه زودتر اون لحظه برسه. عزیز دلم بازم ازت معذرت میخوام که دیر سال نو رو بهت تبریک گفتم. قبلا گفته بودم که امسال عید سرمون خیلی شلوغه. آخه قراره امسال یه عضو جدید به خونوادمون اضافه بشه و ما همه در تدارک این اتفاق خوب هستیم. جونم برات بگه خدا رو شکر اتاقت هم تکمیل شده و همه ی وسایل سیسمونیت هم تکمیل شدن و ...
7 فروردين 1393

آخرین روز سال 1392

 عزیز دلم سلام هستی زندگیم سلام  همه ی وجودم سلام خوبی پسرم ؟ سلامتی؟ همه چی رو براهه؟ ایشالا که همه چی بر وفق مرادت باشه و چرخ روزگار همیشه به کام دلت بچرخه. امروز میخوام ازت تشکر کنم . از اینکه تا الان صبوری کردی و مامان رو با همه ی فشارهایی که بهت آورد تحمل کردی . از اینکه تا الان اون فضای تنگ توی شکم مامان رو به این دنیا ی بزرگ بیرون ترجیح دادی و تا امروز به دنیا نیومدی . آخه من دوست نداشتم که گل پسرم تو سال 92 به دنیا بیاد . همونطور که قبلا هم گفتم شما پسر بهاری و بایستی توی بهار به دنیا سلام کنی. آره عزیزم .همونطور که متوجه شدی امروز روز آخر ساله. سال 92 هم با همه ی خوبی ها و بدیها با همه ی سختی ها و خوشیهاش گذشت. ن...
29 اسفند 1392

ایام فاطمیه

  سلام پسرک مامانی بازم باید بابت تاخیرم معذرت خواهی کنم. قبلا بهت گفته بودم که قراره سرم شلوغ بشه . آخه میدونی گل پسرم ایام فاطمیه شروع شده بود. وفات همه ی ائمه سخت و جانسوزه ولی وفات حضرت فاطمه ی زهرا یه چیز دیگه است. اینقدر داغ مادر سخت و جانسوزه که واسه اشک ریختن نیازی به مرثیه نیست. همین که اسم مادر و میخ در وسیلی و دستای بسته ی حیدر میاد اشک آدم سرازیر میشه. من هم که ارادت خاصی به ایشون دارم.تا اینجا اینو داشته باش. واست گفته بودم که قراره مراسم روضه خونی برگزار کنم. واسه ایام فاطمیه بود. البته روضه ی خودم نبود من فقط برگزارش کردم. مراسم مال خاله بزرگه. خدا رحمتش کنه. خاله بزرگ خاله ی منه .  خاله و شوهرش بچه نداشتن...
29 اسفند 1392

تغییر شکل ظاهری مامان

سلام گل پسرم سلام قند عسلم سلام تاج سرم این پست رو چند وقتی هست که میخوام بنویسم ولی نمیدونم چرا همش یادم میره.... نفسم نیستی که کمی به مامان بخندی اینقدر قیافم عوض شده و زشت شدم که نگو.. هر کس که بعداز چند وقت منو میبینه میگه چرا اینقدر زشت شدی و کلی بهم میخنده.  منم میگم خوب شدم که شدم مگه چیه ؟؟؟ تازه کسایی که بعداز 6 ماه یا یک سال میبیننم که اصلا نمیشناسنم. راه رفتنم رو که دیگه نگو اینقدر مسخره شده که حد نداره. آخه میدونی من الان 12 کیلو وزن اضافه کردم. پاهام هم که اینقدر ورم کردن که کفشام دیگه اندازم نیستن. رفتم یه کفش گرفتم که دو شماره بزرگتره که پام توش راحت بشه. لباسایی رو که میپوشم هم خیلی دیدنیه. اینقدر بد ت...
21 اسفند 1392

کم تحرکی در ماه نهم

سلام گل پسرم سلام تاج سرم خوبی نفس مامان؟ چند روزیه که کمتر شیطونی میکنی. تازشم کمتر منو لگد میزنی.  من فکر میکنم از وقتی که وارد نه ماهگی شدی حس بزرگ شدن بهت دست داده و دیگه واسه خودت مردی شدی؟ آره فرشته ی مامان؟؟ اون اوائل  کمی ترسیدم وقتی دیدم گل پسرم کمتر  تکون میخوره زود رفتم پیش خانم دکتر و بهش گفتم نکنه پسرکم خسته شده یا خدای نکرده با مامان جونش قهر کرده که دیگه مثل قبلا نه بازی میکنه نه شیطونی. خانم دکتر هم کلی خندید و گفت چون الان جای قند عسلت تنگ شده دیگه فضای کافی واسه بازی و شیطونی نداره پس سعی میکنه کمی آرومتر باشه.  خانم دکتر میگفت اکثر بچه ها توی ماه نهم همینطوری کم تحرک میشن . خوب منم خ...
21 اسفند 1392

یه پیغام از طرف بابا جون

نازنین مادر این عکس رو بابا جون فرستاده به ایمیل مامانی و ازم خواسته که تو وبلاگ گل پسرش بذارم .من هم که به دیده ی منت اطاعت میکنم و بدون هیچ حرف اضافه ای عکس رو آپلود می کنم.   از راه دور روی ماه باباجون رو میبوسیم و بهش میگیم که بی صبرانه منتظر دیدار روی ماهش هستیم. نمیدونم چرا عکسی که بابا جون فرستاده نمایش داده نمیشه پس من متن عکس رو اینجا مینویسم : کودکی از خداوند پرسید"به من گفته اند که تو فردا مرا به زمین خواهی فرستاد اما با وجود کوچکی و بی پناه بودنم چگونه قرار است زندگی کنم؟" خدا گفت " فرشته تو آنجا منتظر است و مراقب تو خواهد بود." کودک گفت " چه کسی از من مواظبت خواهد کرد ؟" خدا گفت "فرشته ات از تو حمایت خواهد ک...
20 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بهار می باشد