یوسف یوسف ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسر بهار

سیسمونی 1

سلام نفسم  سلام زندگیم بالاخره مامان امتحان زبان انگلیسی رو داد و قبول شد و این ترم هم به خوبی و خوشی تموم شد   .نمیدونم بهت گفته بودم که من خیلی به یادگیری زبان انگلیسی علاقه دارم یا نه؟ برای همین هم چند ترمه که کانون زبان ایران ثبت نام کردم و دارم زبان انگلیسیم رو تقویت میکنم ولی خوب به خاطر وجود قدم پربرکت شما نازنین ترم آینده رو مرخصی گرفتم تاببینیم ترم بعدش چی میشه؟؟ گفتن که دو ترم نمیتونم مرخصی بگیرم .چه بد بگذریم . کلا این رو گفتم که بگم همین الان دیگه کمی فراغ بال یافتم و رفتم چند تا عکس از سرویس خوابت انداختم و میخوام الان نشونت بدم . حاضری گل پسرم؟ پس برو به ادامه مطلب ...     خوب ناز...
18 اسفند 1392

یه خبر مهم و دست اول

سلام زندگی مامان یه خبر خوش واست دارم .البته فکر کنم واسه ی خودم از همه خوشتر باشه. همین الان سرویس خوابت از تهران رسیدن. الان هم بابای مهربون و یکی از دوستاش دارن اونا رو میارن. الهی که من فدات بشم . فکر کنم اتاقت کم کم داره آماده میشه. واسه رسیدن تخت و کمدت هم کلی انتظار کشیدم ولی خوب این انتظار هم مثل انتظار خودت شیرینه البته انتظار واسه دیدن تو که اصلا قابل مقایسه با این نیست. نازنینم فعلا من باید یرم یه چایی دم کنم واسه بابا و دوستش. همین که فرصت کردم عکساشون رو واست میذارم. ...
14 اسفند 1392

معرفی وبلاگ

سلام نفس مامان امروز حالت چطوره؟ خوبی ؟سلامتی؟ روبراهی؟ ایشالا که خوب خوب خوب باشی. یه خبر خوب برات دارم . دیروز با پیامک وبلاگت رو به همه ی دوستا و آشناها معرفی کردم. بعد از اون کلی پیام محبت امیز دریافت کردم که لطف همه رو میرسوند. خیلیا هم که چند وقته ازشون بی خبرم فکر میکردن که تو به دنیا اومدی ولی من بهشون گفتم که مگه حتما پسرم باید به دنیا اومده باشه که واسش بنویسم. من دوست داشتم از خیلی زودتر واست بنویسم ولی خوب متاسفانه کمی تنبلی کردم. خیلیا همون دیشب به وبت سر زدن و واست نظر گذاشتن . بعضیا هم امروز سر زدن . از ابراز احساسات همه ممنونم و امیدوارم که همراهیشون با وبلاگ پسر گلم قطع نشه چون من قصد ندارم به این زودیا از نوشتن واس...
12 اسفند 1392

شمارش معکوس

سلام عشق مامانی سلام زندگی مامانی نه ماهه شدنت مبارک امروز شما رسما هشت ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد نه ماهگی شدی. ماهی که ماه شمارش معکوس واسه پایان انتظاره. انتظاری که اگر چه سخته ولی در عین حال شیرین و دلچسبه. انتظاری که بسی امیدوار کننده است . انتظاری که  انتهاش به داشتن موجود دوست داشتنی مثل تو ختم میشه. الهی که من فدات بشم . نمیدونم که تو شبیه به منی یا بابا. یا شاید هم شبیه به یکی از اقوام نزدیک باشی. نمیدونم که تو شبیه به کدوم یکی از بچه هایی هستی که من تا حالا دیدم و یا کدوم یکی از عکسایی که تا حالا دیدم . این اصلا مهم نیست که تو چه شکل و قیافه ای داری . تنها چیزی که برم مهمه اینه که تو سالم باشی و میخوام ...
11 اسفند 1392

دکوراسیون اتاق نازنین

سلام عشق  مامانی فقط 5 روز دیگه مونده تا شما هشت ماهگیت تموم بشه و وارد ماه آخر یعنی ماه نهم بشی. ولی من هنوز واسه اومدنت آماده نیستم یعنی من آمادم ولی اتاقت هنوز آماده نیست. راستش هنوز نه سرویس خوابت و نه بقیه ی سیسمونیت رو که مامان جون و بابا جون زحمت خریداریشون رو کشیدن هنوز دستم نرسیدن .دیوارها رو هم میخوام کاغذ دیواری بزنم . پرده ی اتاقت هم هنوز آماده نیست . فرش هم هنوز نگرفتیم .همه میگن نگران نباش به وقتش همه چیز جور میشه ولی من خیلی نگرانم .ایشالا  هر چه سریعتر اتاقت آماده بشه تا منم خیالم راحت بشه راستش رو بخوای توی اینترنت خیلی جستجو کردم . خیلی دنبال دکوراسیون اتاق بچه و وسایل مورد نیاز بچه و پرده و خلاصه ...
7 اسفند 1392

پسر بهار

سلام پسر مامانی سلام زندگی مامانی امروز حالت چطوره؟ ایشالا که همیشه خوب و شاد و سلامت باشی. البته تا حدودی از سلامتیت خبر دارم آخه میدونی دیروز پیش خانم دکترت بودم  خانم دکتر مسیحی .صدای قلبت رو هم گوش دادم .الهی که من فدای اون قلب نازنینت بشم مثل همیشه خوشکل و منظم میزد.   خودت هم که قربونت برم اینقدر توی شکمم شیطونی میکنی که نگو  میدونم که جات تنگه و دلت میخواد زودتر از اونجا بیای بیرون ولی عزیز دلم یک کم دیگه باید صبر کنی به اندازه ی فقط یه ماه . آخه تو پسر بهاری باید توی بهار به دنیا بیای نفسم. راستش رو بخوای منم خیلی کم طاقت شدم  و حسابی بی تاب دیدارتم ولی به اندازه ی یک ماه دیگه میتونم صبر کنم. ...
7 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام عشق مامانی                                                                                              واست نوشتم که رفتیم تهران. شما اونجا واسه اولین بار برف رو دیدی البته فعلا با ...
2 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بهار می باشد