بدون عنوان
سلام عشق مامانی
واست نوشتم که رفتیم تهران. شما اونجا واسه اولین بار برف رو دیدی البته فعلا با چشمای مامانی ایشالا پسر گلم سال آینده برف رو با چشای خودش می بینه. از فردای اون روز که رسیدیم تهران خدای مهربون
چتر رحمتش رو تو آسمون باز کرد و تا پنج روز تموم برف بارید. خیلی زیبا و دیدنی وبا شکوه بود راستش رو بخوای مامان هم تا حالا همچین برفی رو ندیده بود.خیلی ذوق زده بودم ولی حیف که نتونستم برم بیرون و کمی برف بازی کنم. البته عیب نداره ایشالا سال آینده با هم دیگه
میریم برف بازی. ولی دایی محمد و اجی هستی کلی برف بازی کردن. یه روز هم با مامان جون و شما و بابا رفتیم یافت آباد و واسه شما سرویس تخت و کمد و ویترین خریدیم. خیلی گشتیم تا بالاخره یه چیزشیک وزیبا پیدا کردیم . دست مامان جون و بابا جون درد نکنه آخه اونا زحمت هزینش رو
کشیدن آخه ما رسم داریم که سیسمونی رو خانواده ی مادر باید تهیه کنن به نظر من رسم
خیلی خیلی مسخره ایه ولی خوب چه میشه کرد. بگذریم. یه روز دیگه هم با مامان جون
رفتیم یه پاساژ که همش سیسمونی بود و کلی لباس خوشکل واسه شما خریدیم البته مامان
جون تو این مدت که من تهران نبودم کلی چیز خوشکل خوشکل واسه شما خریده بود. خلاصه
توی این مدت کلی هم پیش عموهات و خاله وعمه ی مامان و بقیه ی فامیل سرزدیم.
تا ما تهران بودیم هم مامان جون و بابا جون با دائی محمد و دایی میثم رفتن قشم .البته خونواده ی عمو مسعود هم اونا رو همراهی کردن . از اونجا هم کلی خرید واشه شما نفس مامان کردن که ایشالا هروقت
رسیدن دستم ازشون عکس میگیرم وواست میذارم.