یوسف یوسف ، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

پسر بهار

اندر احوالات یوسف جان (10ماهگی)

1394/1/22 13:44
نویسنده : فاطیما
696 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

عزیز دل مامانی سلام

خوشکل مامان فاطیما سلام

زندگی مامان فاطیما 11 ماهگیت  مبارکتشویقجشنجشنجشن

وای خدای من جیگرم 11 ماهه شده.محبت

فقط 2 ماه دیگه به 1 سالگیت مونده

چه نقشه هایی که واسه یکسالگیت دارممتنظر

خدا کنه بتونم همشون رو اجرا کنم .

نازنینم این روزا شما ماشالا ماشالا خیلی فضول شدی . جنب و جوش و فعالیتت خیلی زیاده و همین باعث شده که من فرصت کمتری برای کارای دیگه مثل نوشتن داشته باشم. حتی چند وقته که فرصت مطالعه کردن رو هم ندارم. همون کلاس زبان رو که هم میرم کلی هنر کردم. خدا به دادم برسه این ترم خیلی اوضاعم خرابه . آخه اصلا فرصت نمیکنم درس بخونم.

واسه ی همین هم نوشتن پست ها به تعویق میفته.

ماشالا بهت اینقدر شیطنت هات شیرین و بانمکن که آدم دلش نمیاد هیچی بهت بگه.و من و بابایی فقط بهت میخندیم.

البته نه فقط ما بلکه هر کس دیگه هم که شیطنت هات رو ببینه خنده اش میگیره.

مثلا این سری که برای بار دوم بردمت آتلیه اینقدر بازیگوشی و شیطنت کردی که همه رو حتی خانم عکاس رو به خنده انداختی

این عکس رو بعداز برگشت از آتلیه گرفتم

یا مثلا همین چند روز پیش که خونه ی بابا جون رفتی روی اپن نشستی و همه چیز رو از اون بالا هل دادی پائین یعنی اول روی مبل نشسته بودی بعد با هر سختی که بود خودت رو کشوندی روی دسته ی مبل بعد هم رفتی بالای اپن. ما هم همگی فقط بهت میخندیدیم.

تازه این که چیزی نیست . پسرم میتونه روی زانوهاش بشینه و کلی وروجک بازی در بیاره.

 

تازه اینم که چیزی نیست. نفسم میتونه بدون اینکه دستش رو جایی بگیره  روی پای خودش بایسته. فدات بشم من

قربونت برم من که کم کم داری بزرگ میشی و واسه خودت مرد میشی.

رکوردت تا حالا 30 ثانیه بوده که البته داری تلاش میکنی که ارتقاش بدی

10ماهگیت تقریبا توی تهران گذشت. اولش قرار نبود خیلی بمونیم و رفتیم که یک هفته ای برگردیم ولی چون این روزا کار بابایی خیلی زیاده و ما بیشتر اوقات توی خونه تنهائیم کمی بیشتر خونه ی بابا جون موندیم.

اولش که تولد بابا جون رو گرفتیم . توی تمام عکسها هم شما توی بغل بابا جون بودی. اصلا از خودش جدات نمیکرد. حتی بهت اجازه داد که انگشتت رو توی کیک بزنی. البته میشه گفت تولد دایی محمد هم بود ولی به قمری

 

دیگه اینکه ایندفعه  مامان جون قبول زحمت کردن و موهای گل پسرم رو کوتاه کردن. البته با همکاری من و دایی محمد. خیلی سخت بود آخه خیلی ووووول میخوردی ولی خوب یه چیزی شد دیگه. شما هم با چند تا بوسه ی آبدار و شیرین از مامان جون تشکرج کردی.

 

قربونت برم من اینقدر شیرین و ناز بوس میفرستی که ادم دلش میخواد بخورت.

عکاسی از نفس مامان اونم در حین حرکت خیلی سخته ها. توی عکس بالا شما داری دایی رو بوس میکنی. البته بوس میفرستی . از دوربوس

اینا هم یه سری از عکسای تشیطنت هات خونه ی بابا جون  هستن. همین که مامان جان در یخچال و یا ماشین ظرفشویی رو باز میکرد شما زود میرفتی زیر دست و پاش

خونه ی عمو مسعود هم که رفتیم بازم شما شیطنتهات ادامه داشت. تازه واسه اولین بار  خودت به تنهایی از پله بالا رفتی.

خونشون دوتا پنجره ی بزرگ داره که عمو مسعود پشت پنجره نون میریزه تا کبوترا بخورن. فدات بشم که خیلی بهشون علاقمند شدی و همش دست آجی هستی رو میکشیدی که ببرت پشت پنجره

اونم گیره ی آجی هستیه رو سرت خندونک

آهان تا یادم نرفته بگم که آجی مهسا گفته بود از من هم توی وبلاگ چیزی بنویس.منم بهش گفتم آخه تو روکه اصلا نمیبینیم که بخوام ازت چیزی بنویسم. آخه حسابی درگیر درساشه چون امسال باید کنکور بده. داره تمام سعی و تلاشش رو میکنه که مهندس معمار بشه. ما هم براش آرزوی موفقیت میکنیم. این عکس رو هم آجی مهسا ازت گرفته با هدست خودش

 

پسندها (1)

نظرات (4)

پریسا
24 فروردین 94 0:15
سلام خانم، بابا خسته نباشی چه پست پر و پیمونی، خسته نباشی، به سلامتی تولد آقا یوسف نزدیکه انشالله به شادی عروسیشو جشن بگیری
فاطیما
پاسخ
ممنون خاله پریسا جون
ღ.آجي مهديه.ღ
29 فروردین 94 7:36
ای جانم چه شازده پسری فدات بشم من چه شیرینی شدی تو
فاطیما
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان آتریسا
29 فروردین 94 10:55
خیلی بانمکی والا.موهاتو قربون .ولی من اگه جای مامانت بودم موهای به این خوشگلی روکوتاه نمیکردم
فاطیما
پاسخ
مامانم هم دوست نداره کوتاهشون کنه ولی چون چشمام رو اذیتمیکنن مجبوریم خاله
مهسا
25 اردیبهشت 94 0:45
اااااااا من بالاخره پیدا شدم تو وبلاگ هوراااااا😅😅بابا من هروقت میام اینجا با کلی گریه میرم بیرون😢😢با احساسات من بازی نکن زنعموووووو.عاشقتم یوسف گلم طوری که هروقت میبینمت مثل امشب (که خیلی خسته بودم) اصن جون گرفتم و دوس نداشتم بیام خونه واقعا🙈🙈خیلی دوسسستون دارممم❤
فاطیما
پاسخ
ما هم تو رو دوست داریم آجی مهسا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بهار می باشد