اندر احوالات یوسف جان (9ماهگی)
سلام بر زیبای بی همتای مادر
فدای خنده های نازت بشم من
10 ماهگیت مبارک
عزیز دلم شما نه ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد 10 ماهگی شدی.
خیلی دوستت دارم کوچولوی نازنینم
خیلی هیجان زده هستم از اینکه پسرم بزرگ شده و 10 ماهه شده. حالا که روزها دارن میگذرند و به یکسالگی نفسم نزدیک و نزدیکتر میشیم من هم حس مسئولیت بیشتری نسبت به گل پسرم پیدا میکنم. وقتی به آینده ی درخشان شما فکر میکنم خیلی نگران میشم. آخه به نظرم بزرگ کردن و خوب تربیت کردن بچه توی این عصر تکنولوژی و پیشرفت خیلی سخته.
بگذریم راجع به اون جداگانه صحبت میکنم.
از 9 ماهگی گل پسرم بگم که گفتنی زیاد دارم.
اول اینکه از وقتی هزار ماشالا پسرم بزرگتر شده دیگه توی وان کوچولو نمیتونه بشینه که آب بازی کنه و واسه همین هم بابا جون استخرت رو باد کرده و گذاشته توی حموم و وقت آب بازی کردن استخرت رو پر از آب میکنه و کلی باهات بازی میکنه.
بگم که هنوزم مسئولیت حموم دادن شما روی دوش بابای مهربونه . آخه خیلی با حوصله با شما توی حموم بازی میکنه و به من این فرصت رو میده که تا شما مشغول آب بازی هستی کمی به کارهام برسم.
یکی دیگه از اتفاقات مهمی که برای شما افتاد درآوردن سه تا دندون جدید بود. به اینصورت که همون هفته ی اول نه ماهگیت دو تا مروارید سفید و خوشرنگ از زیر لثه هات بیرون اومدن. اولین دندون از بالا و سومین دندون از پائین.
در حالیکه خیلی خوشحال بودم ولی کلی تعجب کردم که چرا فقط یکی از دندون بالائیهات بیرون اومدن و هر روز منتظر بودم که اون یکی دیگه هم در بیاد. ولی با سرماخوردگی شما نازنینم کلا این قضیه از یادم رفت.
یک هفته ی تمام قند عسلم سرفه های شدید داشت و همش بی حال بود. دکتر هم بردیمت ولی خوب سرما خوردگی باید دوره ی خودش رو طی کنه تا تموم بشه.
البته من دارو زیاد بهت ندادم و بیشتر با لیمو شیرین و مراقبت کردن از شما سعی کردم این دوره رو پشت سر بگذاریم. بعدا ز اینکه کمی حالت رو به بهبودی رفت یه هفته ی با اسهال شروع شد. خیلی نگرانت بودم آخه اسهال خیلی نشونه ی خوبی نیست ولی بعداز اون کم کم پنجمین مرواریدت هم نمایان شد و من دلیل اسهالت رو فهمیدم.
بله دومین دندون از بالا هم در اومد.
حالا دیگه نفس مامان میتونه به خوبی چیزایی که توی دهنش هستن رو بجوه.
یکی دیگه از شیرین کاریهای عشقم این بود که یاد گرفت دست بزنه.
عاشقتم گل من.
اینقدر شاد و پر هیجان دست دستی میکنی که همه ی اطرافیانت رو بی احتیار وادار به دست زدن میکنی. قربونت برم . وقتی دست میزنی معلومه که از ته دلت شادی و خوشحالی میکنی. مخصوصا وقتی که داری برنامه ی کودک تماشا میکنی. وقتی که بچه ها دست میزنن و هورا میکشن شما هم تند و تند دست میزنی و هورا میکشی.
البته خیلی به برنامه کودک علاقه نداری. فقط برنامه ی خاله قاصدک و البرز رو دوست داری. آخه برنامشون کلا واسه خردساله. و کمی هم برنامه ی پنگول رو میبینی.
قربون زیباروی ماه پیشونی خودم بشم.
وقتی دستام رو به سمتت دراز میکنم شما هم با کلی مهربونی دستات رو به سمتم بلند میکنی و ازم میخوای که بغلت کنم. عاشق این حرکتت هستم. با این کار انگار تمام دنیا رو به من میدن. اونوقته که من نفسم رو در آغوش میکشو و غرق بوسه میکنم.
خیلی دوستت دارم گلم.
خوب دیگه از شیرین کاریهات بگذریم و کمی هم از فضولیهات بگیم.
قربونت برم که وقتی من سجاده ام رو پهن میکنم و میخوام نماز بخونم از همون اول میای روی سجاده و همه چیز رو به هم میریزی تا زمانیکه من نمازم تموم بشه و بغلت کنم. من هم مجبورم مهرم رو توی دستم قیم کنم تا شما اون رو توی دهنت نذاری.
دیگه برات بگم که توی این ماه عمو امین دوست بابایی اومدن پیشمون که یه پسر به اسم امیر حسین دارن که دوست امیر حسین جونی خودمونه.
خیلی بهمون خوش گذشت و خیلی خوشحال شدیم که پیشمون اومدن.
راستی تا یادم نرفته بگم که ما توی جشنواره ی چهارمین تولد نی نی وبلاگ که شرکت کرده بودیم تونستیم 102 رای بدست بیاریم و نفر 32 بشیم. انتظار نتیجه ی بهتری رو داشتم ولی خوب براس بار اول بدک نیست. البته دیر هم اقدام کردیم. ایشالا سالیان بعد پرقدرت تر ظاهر میشیم.
اینم یک سری عکس از پشت صحنه ی آماده کردن عکس برای شرکت در جشنواره
بابای مهربون سرش درد گرفت ازبس شما رو روی سرش گرفت تا بتونیم عکس مورد نظرم رو به دست بیاریم.
خیییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم.عاششششششقتم