یوسف یوسف ، تا این لحظه: 10 سال و 24 روز سن داره

پسر بهار

ایام فاطمیه

1392/12/29 19:32
نویسنده : فاطیما
541 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام پسرک مامانی

بازم باید بابت تاخیرم معذرت خواهی کنم.ناراحت قبلا بهت گفته بودم که قراره سرم شلوغ بشه . آخه میدونی گل پسرم ایام فاطمیه شروع شده بود.
وفات همه ی ائمه سخت و جانسوزه ولی وفات حضرت فاطمه ی زهرا یه چیز دیگه است.
اینقدر داغ مادر سخت و جانسوزه که واسه اشک ریختن نیازی به مرثیه نیست. همین که
اسم مادر و میخ در وسیلی و دستای بسته ی حیدر میاد اشک آدم سرازیر میشه. من هم که
ارادت خاصی به ایشون دارم.تا اینجا اینو داشته باش.

واست گفته بودم که قراره مراسم روضه خونی برگزار
کنم. واسه ایام فاطمیه بود. البته روضه ی خودم نبود من فقط برگزارش کردم. مراسم
مال خاله بزرگه. خدا رحمتش کنه. خاله بزرگ خاله ی منه .  خاله و شوهرش بچه نداشتن . شوهرش چند سال قبل از خودش فوت کرد . خاله هم یه چند سالی رو تنها گذروند و وقتی دید دنیا خیلی بی
وفاتر از اونه که بتونه یه زن تنها رو تو خودش جا بده رفت پیش شوهرش. اونا تو
وصیتنامشون نوشته بودن که خونشون تبدیل به دارالقران بشه ولی بعضی نامردا خیلی سنگ
اندازی کردن که این اتفاق نیفته اما وقتی خدا خواسته باشه که کاری انجام بشه و نیت
بانی هم خالص باشه اون اتفاق میفته. خلاصه بعد از چند سال اون خونه تبدیل به
دارالقران شد. دارالقران فاطمه الزهرا. من هم تصمیم گرفتم روضه ی خاله رو بعدا از
چند سال برگزار کنم. حالا امسال سال دومی بود که خدا به من این توفیق رو داد که
بتونم این مراسم رو برگزار کنم. خلاصه مراسم به خوبی و خوشی انجام شد. مامان جون و
مامان حجی هم واسه مراسم اومدن اهواز. خلاصه همه چی خوب بود . کلی هم همه واسه
سلامتی شما دعا کردن. حتی سخنران بالای منبر واسه سلامتی من و شما و بابایی دعا
کرد. خیلی خوشحال شدم . روز چهارم هم سفره ی حضرت رقیه رو پهن کردیم. اون سفره نذر
سلامتی شما بود . نذر کردم ایشالا شما سالم و سلامت به دنیا بیای هر سال این سفره
رو پهن کنم  و در حد توانم گسترشش بدم .ایشالاخدا بهم این توفیق رو بده که بتونه سالهای آینده هم روضه رو ادامش بدم.

از اون طرف هم خونه ی عزیز و آقاجون شبا مراسم روضه خونی بود. یعنی ما دیگه بعداز مراسم خودمون نمیرفتیم خونه و یه راست میرفتیم خونه ی آقاجون. آخه خونه ی خاله بزرگ و آقا جون خیلی نزدیک به همه. خدا رو شکر مراسم اونا هم به خوبی برگزار شد . شب آخر هم که باباجون زنگ زد و گفت که فردا   صبح حرکت میکنن و با دایی میثم و دایی محمد میان اهواز. هیچی دیگه من که از خوشحالی نزدیک
بود پس بیفتم لبخندهوراهوراوبه این ترتیب اولین گروه از مهمونای نوروزی به سلامتی رسیدن. عمو
ناصر هم که دو شب پیش اومدن .  عمه اعظم وآجی زهرا هم دیشب رسیدن. وای دلم پرپر میزنه که آجی زهرا رو ببینم. خیال باطلحالا دیگه بایدبشینیم منتظر عمو مسعود که ببینیم کی میان البته اونا رفتن قشم و احتمالا هفته یدوم عید بیان. ایشالا هر جا که هستن سفرشون بی خطرباشه.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بهار می باشد