یوسف یوسف ، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

پسر بهار

اندر احوالات یوسف جان (8 ماهگی)

1393/10/14 15:15
نویسنده : فاطیما
660 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان سلام

نفسم نه ماهه شده هزار ماشالاتشویقتشویقتشویق

هزار هزار ماشالا به قد و بالای رعنای گل پسرم

مردی شدی واسه خودت ها؟

قربون قد و بالات برم گل نازممحبتمحبتمحبت

این روزا اینقدر دوست داشتنی و با نمک شدی که دوست دارم بشینم و فقط نگات کنم. دوست ندارم حتی یک لحظه رو از دست بدم. حتی بعضی وقتا اینقدر نگات میکنم که تو هم میمونی بهم نگا میکنی. فکر کنم پیش خودت میگی این مامان من چشه؟انگار خوشکل تو عمرش ندیده تا حالاچشمک

آخه بعضی روزا دلم برای کوچیکیات خیلی تنگ میشه. فکر میکنم که چرا وقت کافی نذاشتم و سیر دلم نگات نکردم. ولی با این وجود دوست دارم پسرک مامان زودتر بزرگ بشه و بهم بگه مامانی دوستت دارم.

اونوقته که من دیگه هیچ چیزی از خدا نمیخوام.

خیلی دوستت دارم. خیلی خیلی خیلی زیاد. تا بینهایت. با تمام وجودم دوستت دارم.متنظر

نازنینم از وقتی که وارد 8 ماهگی شدی تلاش کردی که با تکیه دادن به مبل خودت رو سر پا نگه داری. روزای اول نیاز داشتی که کسی دستت رو بگیره و کمکت کنه ولی کمی که گذشت خودت تمام تلاشت رو کردی تا تونستی روی پاهای نازت بایستی.

حالا که میتونی روی پات بایستی قد و بالای رعنات بیشتر خودشون رو نشون میدن و من بیشتر و بیشتر محو تماشات میشم و توی خیال و رویا شما مهربونم رو توی لباس دامادی تصور میکنم.متنظرمتنظر

صبحها که از خواب بیدار میشی دستت رو به لبه ی تختت میگیری و بلند میشی و میایستی  و منو صدا میکنی وقتی که من اومدم با یه لبخند زیبا بهم سلام و صبح بخیر میگی و اینطوری یه روز خوب رو با هم دیگه شروع .میکنیم.

 

فدای چشمای نازت بشم که شیطنت ازشون میباره .به قول بابایی پسر وروجک و شیطونش خوبه

 

البته روی پا ایستادن شما برای من کمی هم دردسر داشت. آخه تا حالا هر چیزی رو که میخواستم از دستت بردارم میذاشتم روی میز یا روی مبل ولی الان دیگه خودت میایستی و به هر چیزی که دلت بخواد دسترسی داری.

مثلا همون روزی که خاله  عاطفه اومده بودن پیشمون رو یادته. اونروز خاله عاطفه و محمد طه که از یزد اومده بودن برای دیدنمون اومدن خونه ی ما. بعداز این که کلی با محمد طه بازی کردی و اونا میخواستن برن همین که ما برای بدرقشون رفتیم جلوی در شما از فرصت استفاده کردی و همه ی بیسکوئیتهایی که توی ظرف بود رو با دستت خورد کردی و روی زمین پخش کردی.

بله دیگه اینجوریاس. منم که نمیدونستم الان باید چیکار بکنم بهترین کار رو عکاسی دونستم وکلی ازت عکس گرفتم و اینطوری این شد اولین خرابکاری رسمی شیطون بلای مامان.

قربونت برم الهی قند عسلم

توی 8 ماهگیت بابایی مارو تنها گذاشت و خودش به زیارت امام حسین رفت. آره گل پسرم . امام حسین بابایی رو طلبید و بابا یی واسه اربعین رفت کربلا. با وجود اینکه خیلی بهشون سخت  گذشته ولی خیلی خاطره واسه ی تعریف کردن داره و میگه با وجود تمام سختیهاش خیلی سفر خوبی بوده. عمو مسعود و دایی میثم هم باهاش بودن.

اینا هم عکسایی هستن که بابایی از اونجا واسمون فرستاده

توی اون مدتی که بابا نبود ما خونه ی بابابزرگ بودیم.

اینم عکس شما و بابابزرگ(البته ایشون بابابزرگ من هستن و شما نتیجه ی بابابزرگ هستی)

تو مدتی که بابا نبود مامان بزرگ موهات رو کوتاه کرد. واقعیتش اینه که یه روز که من هم خونه نبودم و شما پیش مامان بزرگ بودی ایشون دست به کار شد و شما رو که دوباره داشتی شبیه به دخترا میشدی رو تبدیل به یک آقا پسر گل کرد.

واین هم بعداز کوتاهی

سفر بابا تقریبا یک هفته طول کشید و بابا ی مهربون فردای اربعین پیشمون برگشت. واسه شما هم کلی سوغاتی خوشکل خوشکل آورد.

این لباسای خوشکل و این کفشا + این ماشینا

اینا هم سوغاتیای دایی میثم:

یه روز هم خاله زهرا و امیر عباس اومدن پیشمون که احساسات گل پسرم نسبت به امیر عباس خیلی با حال بود.الان که خیلی علاقه ای نسبت به همدیگه نداشتید البته هنوز خیلی زوده که به هم ابراز احساسات کنید ایشالا کمی که بزرگتر بشید میتونید با هم دیگه کلی بازی کنید و امیدوارم که دوستای خوبی برای همدیگه بشید.

پسرم دیگه خیلی مرد شده و با همه دست میده. البته از خیلی وقت پیش این کا رو انجام میدادی ولی بی هدف بود ولی الان من حس میکنم که دیگه هدفدار شده و میدونی که باید وقتی کسی دستش رو دراز میکنه باهاش دست بدی.

با وجود اینکه تا حالا پیش کسی غریبگی نکردی و بغل همه میرفتی ولی چند وقته که با مردا کمی سرسنگین شدی و بغلشون نمیری.

در آخر هم یک عدد پسر گوجه دوست

آرزوم اینه که همیشه بخندی گل من و خونه رو با صدای خنده هات عطر آگین کنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آتریسا
17 دی 93 9:28
عزیزم.چقدرتوماهی .کیف میکنم وقتی عکساتومیبینم .عزیزم.چقدربالباسهایی که بابایی ات برات آورده خوشگل شدی ,خیلی رنگ زرد بهت میاد.هزارتاماچ
مامانی عسل
18 دی 93 20:43
سلام دوست خوبم یکی یه دونه ما عسل ور جشنواره شرکت کرده . ر.زهای آخر جشنواره هست و به رای و حمایتت نیاز داره.خوشحال میشم عدد 90رو به شماره 1000891010 پیامک بزنی تا به رای هاش اضافه بشه.از هر خط فقط یک رای ثبت میشه.لطفا اگر می تونی رای های بیشتری بهش بده. ممنون .به ما هم سر بزن خوشحال می شیم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بهار می باشد